---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁵⁸
جونگ کوک:سلام بیب
ات:..سلام کوک
جونگ کوک:ات میخوام یه چیزیو بهت بگم
ات:چیو؟
جونگ کوک:خب..یادته که قرار بود باهم ازدواج کنیم
ات:خب؟
جونگ کوک:خواستم بهت بگم که ببینم دوست دار ی عروسیمون کی باشه؟
ات:جونگ کوک بس کن اوکی؟
جونگ کوک:ات چه بخوای چه نخوای ما ازدواج میکنیم حتی اگه اجباری باشه البته فک کنم فقط برای تو بنظر یه ازدواج اجباری باشه
ات:معلومه که از نظر من ازدواج اجباریه...چرا نمیفهمی دوستت ندارم*داد
جونگ کوک:بس کن ات...نکنه باز میخوام با اون عوضی فرار کنی*داد
ات:میدونم از اسمت خوشت میاد دلیل نمیشه همش تکرار کنیش یا رو بقیه هم اسمه خودتو بزاری...*داد
جونگ کوک:خفه شو ات...خمین که گفتم باهام ازدواج میکنی*داد
ات:منم گفتم نمیخوام*داد
جونگ کوک:مث اینکه یادت رفته من کیم؟....همین الانشم میتونم تو رو مال خودم کنم...پس بدون دارم بهت رحم میکنم*عربده
ات:....
ات ویو
نمیدونم چرا وقتی بلند سرم داد زد ترسیدم....ترسیدنم اصلا دست خودم نبود برای همین دیگ چیزی نگفتم ولی از کار کوک خیلی ناراحت شدم...سعی کردم بهش اهمیت ندم برای همین برگشتم سمت پنجره ودیگ نگاش نکردم که یهو گفت
جونگ کوک:بیب
ات:.......
جونگ کوک:ناراحتی از دستم؟
ات:...............
جونگ کوک:ببخشید ات
ات:........
جونگ کوک:نمیخوای چیزی بگی؟
ات:........
جونگ کوک:هوف....
جونگ کوک ویو
وقتی دیدم ات بهم اهمیت نداد ناراحت شدم وازش معذرت خواهی کردم وای بازم جوابمو نداد که تصمیم گرفتم...........
[ادامه دارد...]
[شرط نداریم]
_______________________________ببخشید دیر گذاشتم...♡....آهای شرط نذاشتم ولی لایک وکامنت یادتون نره
جونگ کوک:سلام بیب
ات:..سلام کوک
جونگ کوک:ات میخوام یه چیزیو بهت بگم
ات:چیو؟
جونگ کوک:خب..یادته که قرار بود باهم ازدواج کنیم
ات:خب؟
جونگ کوک:خواستم بهت بگم که ببینم دوست دار ی عروسیمون کی باشه؟
ات:جونگ کوک بس کن اوکی؟
جونگ کوک:ات چه بخوای چه نخوای ما ازدواج میکنیم حتی اگه اجباری باشه البته فک کنم فقط برای تو بنظر یه ازدواج اجباری باشه
ات:معلومه که از نظر من ازدواج اجباریه...چرا نمیفهمی دوستت ندارم*داد
جونگ کوک:بس کن ات...نکنه باز میخوام با اون عوضی فرار کنی*داد
ات:میدونم از اسمت خوشت میاد دلیل نمیشه همش تکرار کنیش یا رو بقیه هم اسمه خودتو بزاری...*داد
جونگ کوک:خفه شو ات...خمین که گفتم باهام ازدواج میکنی*داد
ات:منم گفتم نمیخوام*داد
جونگ کوک:مث اینکه یادت رفته من کیم؟....همین الانشم میتونم تو رو مال خودم کنم...پس بدون دارم بهت رحم میکنم*عربده
ات:....
ات ویو
نمیدونم چرا وقتی بلند سرم داد زد ترسیدم....ترسیدنم اصلا دست خودم نبود برای همین دیگ چیزی نگفتم ولی از کار کوک خیلی ناراحت شدم...سعی کردم بهش اهمیت ندم برای همین برگشتم سمت پنجره ودیگ نگاش نکردم که یهو گفت
جونگ کوک:بیب
ات:.......
جونگ کوک:ناراحتی از دستم؟
ات:...............
جونگ کوک:ببخشید ات
ات:........
جونگ کوک:نمیخوای چیزی بگی؟
ات:........
جونگ کوک:هوف....
جونگ کوک ویو
وقتی دیدم ات بهم اهمیت نداد ناراحت شدم وازش معذرت خواهی کردم وای بازم جوابمو نداد که تصمیم گرفتم...........
[ادامه دارد...]
[شرط نداریم]
_______________________________ببخشید دیر گذاشتم...♡....آهای شرط نذاشتم ولی لایک وکامنت یادتون نره
۱۱.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.